علم
لغتنامه دهخدا
علم . [ ع ِ ] (ع مص ) دانستن . || يقين کردن . (از منتهي الارب ) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || دريافتن . (منتهي الارب ). ادراک . (اقرب الموارد). || استوار کردن . (از منتهي الارب ). اتقان . (از اقرب الموارد). || (اِمص ، اِ) يقين . || فضل . (ناظم الاطباء). || معرفت دقيق و با دليل بر کيفيات معينه و يا حضور معلوم در نزد عالم . (ناظم الاطباء). دانست . (منتهي الارب ). معرفت و هر چيز دانسته . دانش و آگاهي و معرفت و شناسايي . (ناظم الاطباء). ج ، عُلوم : ما را از علم خويش بهره دادي و هيچ چيز دريغ نداشتي تا دانا شديم . (تاريخ بيهقي چ اديب ص 338). بي اجري و مشاهره درس ادب و علم دارد [ بوحنيفه ] . (تاريخ بيهقي ص 277). ما را صحبت افتادبا استاد بوحنيفه ٔ اسکافي و شنوده بودم فضل و ادب وعلم وي سخت بسيار. (تاريخ بيهقي ص 276). طلب علم و ساختن توشه ٔ آخرت از مهماتست . (کليله و دمنه ). بر مردمان لازم است که در کسب علم کوشند. (کليله و دمنه ).امثال و شواهد ذيل در کتاب امثال و حکم دهخدا جزء حکم و امثال آمده است که عيناً نقل مي شود:- امثال :وليکن پا به دانش نِه درين راهکه علم آمد فراوان عمر کوتاه .
جامي .
علم ازبهر دين پروردن است نه ازبهر دنيا خوردن . (سعدي ).علم است کيمياي بزرگيهاشکّر کُنَدْت گر همه هپيونيمردم ز علم و فضل شرف يابدنه ز سيم و زرّ و از خز طارونياز علم يافت نامور كت...
ما را در سایت كت دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : kota بازدید : 251 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1396 ساعت: 9:58